جدول جو
جدول جو

معنی خرسند گشتن - جستجوی لغت در جدول جو

خرسند گشتن
(بَ دَ)
ارتضاء. (یادداشت مؤلف) :
گر زآسمان بخاک تو خرسند گشته ای
همچون تو شوربخت بعالم دگر کجاست ؟
ناصرخسرو.
، شادمان گشتن. شاد شدن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سَ / سِ خوا / خا تَ)
خرسند گشتن. شاد گردیدن. شاد شدن. خورسند شدن: نیکوداشتها بهر روز بزیادت بود و امیر نیز لختی خورسندتر گشت و در شراب خوردن آمد. (تاریخ بیهقی) ، قانع و راضی گشتن
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
عقل. (تاج المصادر بیهقی). صاحب عقل شدن. عاقل شدن
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
تسلی. تسلیت یافتن. (یادداشت بخط مؤلف) ، قانع شدن. راضی شدن. شاکر شدن، شاد شدن. شادمان گشتن:
بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان
مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم.
سعدی (طیبات)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خرسند شدن
تصویر خرسند شدن
قانع شدن، راضی شدن، شادمان گشتن
فرهنگ لغت هوشیار